سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 97455

  بازدید امروز : 7

  بازدید دیروز : 8

شهریوری

 
خدا را شناختم ، از سست شدن عزیمتها ، و گشوده شدن بسته‏ها . [نهج البلاغه]
 
نویسنده: موج ::: دوشنبه 86/4/18::: ساعت 1:53 عصر
امروز میخوام یه پست یا بهتر بگم یه اعتراف،یه دلگویه،یا هرچی که میشه اسمشو گذاشت بنویسم که عاری از هر تکلف، طنز و کنایه،تصویرسازی و ... باشه میخوام سادۀ ساده بنویسم.
آدمها تو زندگیشون هدفهای ریز و درشت زیادی دارن و قطعا برای رسیدن به اهدافشون تلاش میکنند مهم رسیدن به اون هدف نیست مهم چگونگی رسیدنه اینکه از چه راهی وارد بشی و  برای رسیدن به هدفت چه تاوانی رو بدی.
ما جوونا فکر میکنیم هنوز خویشتن وجودیمون رو نشناخته میتونیم به شناخت درستی از آدمهای اطرافمون برسیم یا اینکه هنوز قدرت تغییر و تحول خودمون رو نداریم اما میخوایم خانواده،شهر،یا حتی کشور و دنیا رو تغییر بدیم!
بعضی وقتا برای فرار از یه مسئله و یا حتی حل یه مشکل چنگ میندازیم به یه مشکل بزرگتر و یا وارد راهی میشیم که به قول معروف چاله هم نیست بلکه افتادن توی چاهه...احمقانه تر اینه که از همون اول به درست بودن راهت شک داشته باشی و یا حتی مطمئنی که درست نیست اما باز میخای خودتو محک بزنی...
نمیدونم آدم اگه ساده باشه راحتره یا پیچیده و یا بهتر بگم زندگی با آدمهای ساده راحت تر و خوشایندتره یا آدمهای پیچیده؟!میشه گفت همه انسانها پیچیدگیهای خاص خودشون رو دارند و این معیار به وسیله محک زدن شخصیت طرف مقابل بدست میاد.
گاهی میگم خوش به حال انسانهای غار نشین!چقدر راحت تر از ماها بودن چقدر ساده و صمیمی بود ارتباطشون!با چندتا صدا و هجا باهم حرف میزدند و با چندتا خط باهم ارتباط داشتن! ما آدمها با زیاد شدن پیچیدگی هامون خودمون رو بیش از پیش گم میکنیم و توی اوهام غرق میشیم...

 

لیست کل یادداشت های این وبلاگ