سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 97410

  بازدید امروز : 7

  بازدید دیروز : 12

شهریوری

 
شخص با انصاف، یاران و دوستان بسیاری دارد . [امام علی علیه السلام]
 
نویسنده: موج ::: چهارشنبه 85/12/16::: ساعت 12:2 صبح

اینا شوخی نیست باور کنید

تخت خالی در انتظار...

آخرای ترم بود و طبق سنت و عادت دیرینه ،دانشجوها یا توی اتاقهای زیراکسی سیر میکردن یا توی خوابگاه ها مشغول جزوه کامل کردن بودن.ما هم به طبعیت از همین سنت قدیمی تو خوابگاه مجهز خودمون داشتیم جزوه مینویشتیم به تازگی هم یکی از تخت ها خالی شده بود و ما تونستیم یه نفسی تو این اتاق 3در4بکشیم و راحت تر به امر جزوه نویسی بپردازیم یکی از بچه ها رفته بود با مسوول خوابگاه صحبت کنه تا بلکه جایگزینی برای هم اتاقی قدیمی نفرستن که یکهو چشممون به جمال هم اتاقی جدیدی روشن شد اون هم چه جمالی:سیه چشم و درشت پیکر،زبل و تند و تیز. چشمتون روز بد نبینه با مشاهده اون صحنه  یکی از بچه ها از برق اون چشمهای سیاه قش کرد یکی هم از اون جمال وصف نشدنی به نهایت جنون رسید و به کوه وکمر زد و من بیچاره مات مبهوت همون جا خشکم زد.شاید هم داشتم این ابیات رو برای استقبال جفت و جور میکردم:

حدیث از علم میگفتیم اندر کلبه ایی آرام         

که ناگه گرزه ایی مشکین سیه چشم و درشت اندام

به مهمانی ما آمد در آن ایام نافرجام

چه برما میگذشت آن شب از آن مهمان ناخوانده

که نتوانم سخن راندن برای جمع خواننده

آخه اون هم اتاقی جدید یه کمی غیر عادی بود نمیدونم شاید هم تازه تصویب شده بود که موشهای درشت هم میتونن وارد دانشگاه بشن و درس بخونن و ما چون دسترسی به تلویزیون نداشتیم این خبر رو نشنیده بودیم!

خلاصه اینکه همین طوری مدرک نگیرفتیم و در جوار این عزیزان تحصیل کردیم.

 

همکلاسی جدید

توی دانشگاه یکی از شهرای محروم جنوب دانشجو بودم البته شهر که چه عرض کنم بیشتر شبیه روستا بود واز کوچکترین امکانات رفاهی محروم. سر کلاس نشسته بودم، غرق در دریای علم فلان استاد. و مبهوت و حیران به اثبات قضیه های آنالیز ریاضی خیره شده بودم که صدایی شبیه یک حیوون شنیدم جدی نگرفتم چون بدجوری مخم داشت از اون قضیه ها صوت می کشید گفتم حتما این صداها ناشی از فشار روانی زیاده تو همین فکر غوطه ور بودم که اون حیوون معصوم رو به چشم دیدم بز کوهی بود اینبار دیگه نمیشد به چشمام شک کنم چون همه همکلاسیهام چشاشون گرد شده بود که این بز بیچاره چه رشته  سهل الهضمی رو برای ادامه تحصیل انتخاب کرده!استاد هم همچنان در حال توضیح و موشکافی موضوع بود که صدای خنده،جیغ،فریاد و کلی صداهای جور واجور شنیده شد همین که خاست از سمت وایت برد برگرده بزک پیش دستی زد و رفت پای تابلو که اون قضیه ها رو حل کنه! جاتون خالی عجب کلاسی شده بود به خصوص که یه همکلاسی جدید هم پیدا کرده بودیم!!!!

 


 

لیست کل یادداشت های این وبلاگ