بازم سلام شهريوري گل!
حالا كه گفتي، اومدم و بيشتر نوشته هاي وبلاگت رو خوندم. عزيزم غمگين نباش، بالاخره تو هم يه شغل مناسب با رشته ات پيدا مي كني. احتمالاً اون شغل مقدس معلميه، و چون پدرت هم فرهنگي هست ، احتمالاً موافقه كه به دنبال همين شغل بري. اما فكر كنم مجبور باشي از نقاط محروم و شهرستانهاي اطراف شروع كني. به نظر من كه كار كردن تو شهرستانها خيلي هيجان انگيره!
البته خوب، من هم تو تهران درس خوندم و هم همينجا شاغلم. وضعيت زندگي و كار اينجا فرق مي كنه، و به جاي فرستادن آدم به شهر محروم، اونو به مناطق محروم تر درون شهري مي فرسن، كه چندان هيجان انگيز نيست! من هم گاهي تدريس مي كنم، اما حقيقتش ميونه ي چندان خوبي با آموزش و پرورش ندارم!
به هر حال اميدوارم اين سال نو برات همراه با آغاز كار و تلاش باشه.
من لينكت مي كنم دوست عزيز. در ضمن كاش رنگ زمينه ي وبت رو مقداري روشنتر مي كردي...كمي چشمو ناراحت مي كنه.
موفق باشي.
يا علي
سلام به خانم شهريوري گل!
عزيزم من دخترم: آبجي ناتانائيل!
پس تو هم تو اهوازي، نه؟
كامنتت تو وبلاگ ابراهيمي رو ديدم. براي جوابش يه جواب گذاشتم همونجا كه فكر كنم براي تو هم جالب باشه.
راستي من مترجم انگليسي و خبرنگارم. تو چي؟ دانشجويي؟ پشت كنكوري؟ شاغلي؟ چي كارا مي كني؟
در ضمن نظرت درباره ي تبادل لينك چيه؟
به هر حال سر بزن و خبرم كن.
سلام دوست خوبم...با كليت حرفت موافقم اما اينكه گفتي كار دشمناس، به نظر من علت همه ي عقب موندگيهاي ما همينه! چرا همه با ما دشمنن؟ چرا همه با همه دشمن نيستن؟ ما اگه دشمن زياد داريم كه البته من اينطوري فكر نميكنم بخاطر حماقت هاي خودمونه! چون هيچيمون شبيه بچه ادم نيست!! ما هم ميتونستيم مثل اينهمه كشور بدون دشمن باشيم اگر...