بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 10
میسوزم از این دوروئی و نیرنگ
یکرنگی کودکانه میخواهم
ای مرگ از آن لبان خاموشت
یک بوسه جاودانه میخواهم
(فروغ)
آری جهان مرده است!و ما گمان میکنیم که زنده ایم...وقتی نیرنگها قد میکشند و تو مانند گیاهی خشکیده روز به روز کمر خم میکنی میشکنی خاک میشوی و درنهایت کود نیرنگها میگردی دیگر چه سود از این زیستن؟ دیگر چه سود که زلال چشمه صداقتت به پای درختی تنومند( که تار و پود و ریشه اش را از وجود تو وام میگرفت) هدر رود و تو باز منتظر بارانی تا آن درخت را سیراب کند مبادا زلال چشمه ات بخشکد و ان را در حسرت باران بیابی!! و آن درخت گستاختر از همیشه قد میکشد و بر برگهای نیرنگش می افزاید و تو خوش خیالتر از همیشه انتظار میوه مهر و پاکی و یکرنگی را میکشی!
و تو ای تندیس انتظار! دیگر بس است سادگی،این طراوت، سیاست خشکیده ای است که تو را به ریشخند میگیرد و در مرداب خود که قتلگاه تو خواهد شد فرو میبرد...
لینک دوستان
آوای آشنا
بایگانی
اشتراک