امروز میخوام یه پست یا بهتر بگم یه اعتراف،یه دلگویه،یا هرچی که میشه اسمشو گذاشت بنویسم که عاری از هر تکلف، طنز و کنایه،تصویرسازی و ... باشه میخوام سادۀ ساده بنویسم. آدمها تو زندگیشون هدفهای ریز و درشت زیادی دارن و قطعا برای رسیدن به اهدافشون تلاش میکنند مهم رسیدن به اون هدف نیست مهم چگونگی رسیدنه اینکه از چه راهی وارد بشی وبرای رسیدن به هدفت چه تاوانی رو بدی. ما جوونا فکر میکنیم هنوز خویشتن وجودیمون رو نشناخته میتونیم به شناخت درستی از آدمهای اطرافمون برسیم یا اینکه هنوز قدرت تغییر و تحول خودمون رو نداریم اما میخوایم خانواده،شهر،یا حتی کشور و دنیا رو تغییر بدیم! بعضی وقتا برای فرار از یه مسئله و یا حتی حل یه مشکل چنگ میندازیم به یه مشکل بزرگتر و یا وارد راهی میشیم که به قول معروف چاله هم نیست بلکه افتادن توی چاهه...احمقانه تر اینه که از همون اول به درست بودن راهت شک داشته باشی و یا حتی مطمئنی که درست نیست اما باز میخای خودتو محک بزنی... نمیدونم آدم اگه ساده باشه راحتره یا پیچیده و یا بهتر بگم زندگی با آدمهای ساده راحت تر و خوشایندتره یا آدمهای پیچیده؟!میشه گفت همه انسانها پیچیدگیهای خاص خودشون رو دارند و این معیار به وسیله محک زدن شخصیت طرف مقابل بدست میاد. گاهی میگم خوش به حال انسانهای غار نشین!چقدر راحت تر از ماها بودن چقدر ساده و صمیمی بود ارتباطشون!با چندتا صدا و هجا باهم حرف میزدند و با چندتا خط باهم ارتباط داشتن! ما آدمها با زیاد شدن پیچیدگی هامون خودمون رو بیش از پیش گم میکنیم و توی اوهام غرق میشیم...